چه دیر رایحه جوانه دوست داشتنت را در کنج باغ کوچک و از یاد رفته دلم استشمام کردم ای آشنای دوست داشتنی... ای گمشده همه ی لحظه های سرگشتگی ام چه حقیراست گفتن دوستت دارم برای دوست داشتنت...ای دوست خوبم ...ای خوب و چه دیر ..... اه نمیخواهم بازبا دمیدن آه حسرت این شعله های گرم وناب حال را کرخت وسرد کنم سرشار کاش میتوانستم بیابم بیکرانه ای که این روح سرگردانم را بدوانم تا دوردستهای مبهم وناشناخته وان وقت ذرات انرژی های رها شده ام در آن دشت بیکران رویشی چندباره داشت ومن دوباره سرشار میشدم از رویشها وزایشهای همیشگی یادش بخیر روزهای پروانگی کودکی مان که همیشه در نفس های به شماره افتاده اسفند لبریزاز اشتیاق دیدار شکوفه ها وچشمه های جوشان بهاری ،بیقرار ومنتظر رج میزد روزهای واپسین زمستانی را ای بهار همیشه ، این پروانه همیشه مشتاقم را با عطر شکوفه های مسیحایی ات سرمست کن
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |